خیلی بده دیر به دیر میاما :(

ساخت وبلاگ
روابطم با اطرافیانم تیره و تاره ... دور و نزدیکم نداره! 

گذاشتم یکم تجمعات و اعتراضات بگذره بعدا بیام وبلاگ ، سمت ما که همش مرکز تجمعات بودیم حسابی شلوغ و امنیتی بود مثل سال 88 دقیقا...

خب کلاس دیالوگنویسی شروع شده و این ترم سعی میکنم قضیه رو جدی تر بگیرم. برای زبان هنوز وقت نشد برم با موسسه صحبت کنم ولی ترجیحم اینه بگم بهشون منو همون ترم قبلی بذارن ک مجدد تکرارش کنم!

همه جام که فیلتره ِ ولی خب ماهایی که توییتر میریم برامون فرقی نداره  همش فیلترشکنمون وصله :)))

همش پای کانالای تلگرام بودیم یا بی بی سی یا شبکه هایی ک اخبار پخش میکرد. صدا و سیمام ک طبق معمول همیشه ، ایراد مینداخت کردن کشورای دیگه به بقیه میگه پیف پیف بو میدید :)))) انگار نه انگار بو از خودشونه نه بقیه.

بتازگی متوجه شدم که استاد کلاس نویسندگی مدیر فرهنگسرام هست اونم توسط یکی از بچه های کلاس که جز مدرسین هم هست. هی داره به من گوش زَد میکنه تورو خدا به کسی چیزی نگیا ! به استادم چیزی نگیا...

خلاصه دیونه ام کرد تا خیالشو راحت کردم.

دیشب رفته بودم بیرون خودم تنهای تنها.برای مغازه خرید کرده ام، موقع برگشت به خونه از زیرگذر چهارراه داشتم میومدم تو پله برقی یهو ی پیرمرد دیدم که از پشت افتاده بود و دوتا مرد گرفتنش و منم سریع دوویدم تا زیر سرشو بگیرم چون خدایی نکرده کارش تموم بود اون لحظه ! دست راستش بنده خدا کلی خونریزی داشت. حال خودم خراب بود باید دخترشم که سن و سال داشت و خفه میکردم الکی داد میزد بابام بابام و خودشو جلو مردم میزد ، احمق نکرد موقع سوار شدن حواسش به باباش باشه خودش زودتر رفته بود بالای پله ها واستاده بود و بیخودم هوار راه انداخته بودم مردم تجمع کرده بودن.

تمام لباسام و وسایل و مشنباهام خونی بود ، از استرس شرشر عرق کرده بودم و از درون میلرزیدم! دوییدم رفتم آب و دستمال خریدم اونجا تا امبولانس بیاد کلی طول کشید.

سکته کرده بودم حسابی تمام بدن و دست و پاهام درد میکنه از دیشب ، ی جام کبود شد زانوم پاره پاره شد دستمام که عضلاتم گرفت اینقدر بارم سنگین بود هی اینور و اونور کشیدمش!

خلاصه که با این حجم از ناراحتی و عصبانیت و عصبی بودن و حرص خوردن و درد فیزیکی ، تو خواب پریودم شدم :|

البته اینکه هفته ایی که گذشت کلی حرص و جوش خوردم و شبم با داداشم بحث داشتیم و دیگه دورهمی دیدیم بیخیال بحث شدیم!

الانم اصلا مساعد نیستم  از درون و برون درب و داغونم و نمیدونم کی قراره آروم بشم....

+ اگه گروه تلگرام یا واتس آپ دارید اطلاع بدید منم عضو بشم دلم براتون تنگ شده :(

نـوشتـ های دختـری نیمـچـ متاهل...
ما را در سایت نـوشتـ های دختـری نیمـچـ متاهل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7nikli9 بازدید : 162 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1397 ساعت: 17:31